چهرههای ماندگاری که هرکدام به شخصه چرخ پیشرفت علم پزشکی ایران را در تمام سربالاییهای دوران، هل دادند و به جایی نزدیک قله رساندهاند.
دکتر یحی دولتی (فوقتخصص پوست از آمریکا)، هرمز شمس (فوقتخصص چشم پزشکی از فرانسه) و داریوش فرهود(دکتری ژنتیک از آلمان).
هرکدام یک گوشه دنیا، علم عالم را اندوختهاند و حالا در کشورشان دستِ پر مهری دارند برای درمان هر مریض.
دیروز که رفیقم ویدیوی برنامه را برایم فرستاد، سه ساعت برنامه را یک نفس دیدم و انگشت به دهان از این متعجب بودم که این همه علم و ادب چطور یکجا جمع میشود؟ اصلا یک انسان با این کولهبار علم، با یک عمر تجربه، در اوج قله علم و شهرت، چطور اینقدر متواضع و مهربان و دوستداشتنی میشود؟
سه نفر مهمان برنامه، خاطره گفتند، لطیفه گفتند، از رَدِ علمِ بوعلی سینا در پیشرفتهای پزشکی نوین، از علت برگشتن به وطن، از عشق میهن، از مهر و مهربانی گفتند.
حرفهایی که این روزها کمتر میشنویم.
دکتر فرهود را کم و بیش میشناختم، پدر علم ژنتیک ایران که چندین نظریه بینظیر دارد. قبلتر ها در یک مصاحبه تلویزیونی میگفت ما باید هر روز هویت ایرانی را «به رخ جوانانمان بکشیم» تا یادشان نرود کی و کجا هستند. میگفت حتی یک دزد هم هیچوقت از محله خودش دزدی نمیکند چون در آنجا همه، او و خانواده اش را میشناسند و هویت دارد. و انسانهای بیهویت، بالنهایی هستند که نه به زمین وصلاند و نه متعلق به آسماناند.
جایی هم گفته بود ما این روزها با مرضی وحشتناکتر از فرار مغزها مواجهیم. گفته بود فرار ژنهای نخبه از ایران در قالب تحرک جمعیت (population dynamic) و مهاجرت نخبگان، یک مرگ خاموش است برای ملتی با این سابقه و بنیه. کشوری که ژنهای نخبه را از دست دهد، در آینده سبدهای سرمایهاش برای پیشرفت، خالی خواهد بود.
به هر حال دکتر فرهود نظریههای جالب زیاد دارد، اما از همه جالبتر این است که این دانشمند علم ژنتیک، کتابی نوشته درباره فرهنگ ایرانی. او در این برنامه میگفت: مهربانی بخشی از فرهنگ ماست.
یک بخش اساسی از ژن هر ایرانی. و حالا این ژن اصیل، کم کم با ثمره دنیای هزار رنگ امروزی، یعنی خشونت و استرس, جایگزین میشود. شاید بر اثر فرار ژنها از کشور یا بر اثر بیهویتی این روزهای ما یا حتی شرایط ناگزیر زندگی امروزی. دکتر میگفت ما این روزها عصبانیت و استرس را در قالب ژن های بد به نسل های بعدمان هدیه میدهیم. بعد هم پدرانه پزشک ها را توصیه کرد به اکسیر «خوشرویی» که اغلب مرض ها را دوا می کند.
میگفت جایی خوانده که پزشک باید با ادبیات عجین باشد، شاید تا به عمق دلها دست پیدا کند.
القصه اینکه این حرف ها را منِ یک لاقبا نمیزنم، دانشمندی که مرزهای ژنتیک را درنوردیده و حالا تکیه به خِرَد زده میگوید. میگوید ژن مهر و مهرورزی با عشق ادبیات، سالهاست که در خلق و خوی ما ایرانیها تثبیت شده و به خوردِ روح و روانمان رفته. و هر روز باید این درس عشق را مشق کنیم.
تا نرسد روزی که این اصل اصیل ایرانی، این ژن ادب و مهربانی، کمرنگ و نایاب شود.
دوست دارم انتهای نوشته را با خاطره سیاوش صفاریانپور
(مجری برنامه) تمام کنم که نوشته بود:
وقتی برنامه تمام شد، همه رفتند و آسیاب آرام شد.
آقای خدماتی که مرد جا افتاده و ساکتی بود به من گفت
:«آدم حسابیهایی بودند، این ها تمام بشوند چه میشود!!!»
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3